پایان معمر قذافی پایان دوره چپ ضد امپریالیسم
علی طاهری

با تسخیر باب العزیز توسط شورشیان لیبی عمر حکومت سرهنگ قذافی به پایان رسید. معمر قذافی در سن 27 سالگی با کودتا به قدرت رسید و با جزوه نقد کاپیتالیسم و سوسیالیسم مانیفست سیاسی جمهوری خلقی شوراها را نوشت. البته شکل این مانیفست به محتوایش ربطی نداشت و دائما صورت و جوهر مسئله همدیگر را نفی می کردند. اما تروریسم دولتی قذافی از سویی در دهه هفتاد و مقابله با امریکا و از سویی اعطای یک سری حقوق های اجتماعی چون بیمه رایگان و حقوق ماهیانه سوسیال به مردم لیبی و یک رفاه نسبی، استارت یک مدل تئوری سیاسی منسجم دول سکولار ناسیونالیست از مدل قذافی تا صدام را برای چپ ضد امپریالیست و ناسیونال - رفرمیست ایران که اوج صورت بندی آن را میتوان در حزب توده ایران مثال زد شروع شد. چپی که مخالفت با امپریالیست را صفت ارزیابی از حقیقی و ناحقیقی بودن شکل های دولتی سکولار ملی قلمداد میکرد و به تبلیغ آن می پرداخت.

تا همین الان این چپ ضد امپریالیست سقوط معمر قذافی را یا مدیون قبیله هایی می داند که تنها هدفشان تسخیر طرابلس است و از ناهماهنگی قدرت سیاسی قذافی فرمول بافی می کند و یا نیروهای شورشی را متشکل از پناهندگان آفریقایی می داند که معمر قذافی به آنها در این سالها پناه داده بود و به آنها پول میداد. البته می شود هزار و یک دلیل دیگر صوری برای سقوط معمر قذافی پیدا کرد. حتی می توان حقانیت قذافی را به حمله نیروهای ناتو پیوند داد اما همه اینها نشان از یک ناتوانی و نکندن از یک مدل سیاسی ساقط شده و جواب پس نداده در لیبی و عراق و مصر تا آمریکای جنوبی و لبنان و سوریه است. با پایان حکومت های خلقی ضد امپریالیست عمر این چپ هم بطور قطع به پایان می رسد. فرمول بندی این چپ همان فرمولی بود که در رابطه با خمینی هم سال 57 دادند و به فرض مثال خیل منشویکها و ناسونالیستهای چپ خمینی را "امام ضد امپریالیست" معرفی می کرد. اما 4 دهه ارتجاع از ایران تا لیبی به ما نشان داد که نفس مخالفت با امپریالیسم بعنوان یک چتر خلقی ناسیونالیستی فقط دیکتاتوری های خونخواری چون صدام و قذافی و خمینی را بیرون داد. از سویی حتی بعضا سازمانهای مذهبی چون مجاهدین خلق اقامه دلیل می کنند که در دستگاه مالی وزرای صدام هیچ فساد مالی نبود. اما این مثالها با فرض واقعی یا ناواقعی بودن آن روتوشی برای جنایات و خونخواری مشتی دیکتاتور دارای جنون نخواهد بود.

اولا خطاب به این چپ ضد امپریالیست باید گفت مرفه بودن مردم در لیبی زیر سیطره قذافی و عراق زیر سیطره صدام دروغی فریبکارانه بیش نیست. جامعه لیبی بیش از هر کشوری در این سالها فراریانی داشت که در اقیانوسها جانشان را به خطر می انداختند تا از شر این سیستم راحت شوند و از سویی دیگر ضد امپریالیست بودن قذافی هم با همان تعریف خشک شما باز یک کلاهبرداری سیاسی است. کیست که نداند همین اتحادیه اروپا سالیانه میلیاردها یورو به قذافی می داد تا جلوی خروج افریقایی ها از اروپا را بگیرد؟ کیست که از معاملات کثیف ایتالیا و اسپانیا و پرتغال با قذافی خبر نداشته باشد؟

و اینکه اینها با اتکا به شعارهای لنینی می خواستند قدرت سیاسی را تسخیر کنند و کردند ربطی به سوسیالیست بودن صدام و قذافی ندارد! اولا اینها نه با انقلاب بلکه با کودتا بقدرت رسیدند و ثانیا لنین و بئرجه ای پلخانوف و رزا لوکزامبورگ و لوناچارفسکی و بوگدانف فرمول امپریالیسم بعنوان آخرین مرحله سرمایه داری را در تقابل با صدر اعظم آلمان و شروع انقلابات سوسیالیستی در آلمان و لهستان و فرانسه ارائه کردند و منظور آنها هیچ وقت سازمان بندی حکومتهای ملی استبدادی نبود.

در طرفی دیگر چپ های ضد امپریالیست سابق که با تغییر سیاستهای جهانی به اردوگاه راست تغییر مکان سیاسی کرده اند، حرکت مسلحانه مردم لیبی به طرابلس و پشتیبانی نیروهای ناتو را بهترین شکل سرنگونی جمهوری اسلامی می دانند و در راس آن سازمان مجاهدین فکر می کند امروز یا فردا اشرف بن قاضی می شود و چپ و راست در سایت ها و تلویزیونشان سعی در ترغیب اتحادیه اروپا و آمریکا برای زدن شیپور جنگ نظامی با جمهوری اسلامی را دارند. اولا باید خطاب به اینها گفت: سرنگونی یک رژیم دیکتاتوری به تنهایی نمی تواند مردم را به خواسته های اجتماعی که برای آن دست به قیام زده اند برساند. مسلما و هزار البته فردای سقوط مبارک و بن علی و شاه به ما نشان داد که کار بسیار پیچیده تر است و نفس سقوط عوض شدن سیستم را تضمین نمی کند. این امری است که مدیای غربی و کاخ سفید دنبال آن هستند. قیام و سرنگونی را انقلاب معرفی می کنند که سد راه انقلاب واقعی کارگری و سوسیالیستی بشوند. این پاشیدن خاک به چشم مردم است.

ثانیا: جامعه لیبی یک جامعه کانالیزه نشده از نظر اجتماعی و سیاسی بود. قطب های سیاسی آن وجود نداشت. اما جامعه ایران سرتاپا فرق می کند. شکل حمله نظامی فقط به کشتار مردم بی دفاع و ریختن خون انسانهای بی شمار منتج خواهد شد. اتفاقا در ایران شکل سرنگونی شیوه حکومت بعدی را نشان خواهد داد. اگر بر فرض مثال در همان انقلاب 57 اعتصاب کارگران نفت و تشکیل شوراها در شمال و تهران به شیوه مناسبی هدایت شده بود و چپ ناسیونالیست متوهم مذهبی از حزب توده تا ئیگر نیروها مانند مجاهدین و جبهه ملی و نهضت آزادی و بازرگان شرش را از سر انقلاب کم کرده بود انقلاب گامهای اساسی تر برداشته بود.

مسلما دخالت نظامی ناتو و آمریکا و فرانسه برای سرنگونی یک حکومت آلترناتیو آن را بدل به یک ارگان انتصابی از سوی همین ها خواهد کرد. راه حل سیاسی نفی جمهوری اسلامی فقط یک انقلاب کارگری و در گام اول سرنگونی انقلابی و درهم کوبیدن ماشین دولتی سرکوب آنست. مسلما جنبش  سرنگونی جمهوری اسلامی امروز دو قطبی است: یک سو چپ ها و کمونیست ها و رهبران کارگری و رادیکال که شب و روز بی وقفه برای سازماندهی انقلاب کارگری باید فعالیت کنند و سوی دیگر احزاب و سازمانهای ملی اسلامی از دوخردادی های سابق تا اکثریت و مجاهدین که برای تغییر از بالا توسط ناتو دلشان غنج می رود. مدل اولی می تواند ضامن خوشبختی آحاد جامعه شود ولی مدل دومی بدون شک تکرار کابوسی بدتر از جمهوری اسلامی یا مثل جمهوری اسلامی برای مردم است. *